نقاب انسانيت بر چه پيكري؟


اتفاق جدیدی است.
گاهي فكر مي‌كنم پليس، نيرويي است كه چند نفر به صلاحديد و نظر و فكر خود، هر طور كه بخواهند از آن استفاده مي‌كنند. ويژگي‌اش اين است كه مي‌شود بالاتر از قانون (فراقانوني) از آن استفاده كرد.
گاهي فكر مي‌كنم چند نفر چه به سادگي هر طور كه مي‌خواهند جولان مي‌دهند. چه به سادگي حمله مي‌كنند، مي‌كوبند، مي‌زنند و مي‌برند. مگر اين چند نفر چه اختياراتي دارند و اصولا مرز اين اختيارات تا كجاست؟ و اصلا اين افراد چطور به چنين اختياراتي رسيده‌اند؟
به فرق اختيار و عمل فكر مي‌كنم. حتي اگر مرزي براي اختيار وجود نداشته باشد، چه چيزي مانعي براي هر فعل من است؟

گاهي وقتي پليس يا سربازي را در لباس پلنگي و پوتين و كلاه كج در كنار خيابان مي‌بينم فكر مي‌كنم دوباره جنگ شده و اينها عازم جبه‌اند. اما مثل اين كه اينها به جبهه رسيده‌اند! جبهه كنار خانه من است. كنار همين ميدان. كنار همه خيابانهاي سرزمينم. دشمن كيست؟ من؟ اين همسايه؟ آن شهروند؟ آن هم‌وطن؟ گاهي فكر مي‌كنم اگر همه مردم اين كشور دشمن آن هستند و همه جا جبهه جنگ است و پليس در حال دفاع ، شايد چيزي برعكس شده!

ما آدم‌هايي هستيم كه اسم انسان را انتخاب كرده‌ايم. حتي "انسان" را تعريف مي‌كنيم و برايش مشخصه مي‌گذاريم. از چنين تعريف زيبايي خوشحال مي‌شويم و به انسان بودن افتخار مي‌كنيم. اما انگار پايان ماجرا همين جا است. افتخاري كه به عرصه عمل نمي‌رسد! ما همان هستيم كه بوديم. اين تعريف‌ها و مشخصه‌ها براي كتابهاست و شايد عده‌اي خوش باور مثل من! ما همانيم كه بوديم. حتي شايد بدتر!

نمي‌دانم از توحش بنويسم؟ از نفي خشونت؟ از دوباره يادآوري اين كه قرار بود ما انسان باشیم؟ از تفاوتهايمان با حيوان شروع كنم؟ بگويم كه حيوانات نيز وحشي نيستند؟ كه حيوانات هم فقط در حفظ بقا از خشونت استفاده مي‌كنند؟ بگويم كه عقل چيست و چگونه مي‌توان از آن استفاده كرد؟ براي چندمين بار؟
براي كه بنويسم؟
اتفاق جدیدی نیست.

::samic::

نوشته شده در اردیبهشت 86

مطالب گذشته