چگونه انسان مي‌شويم


ما چه هستيم و چرا اين گونه هستيم؟!
بگذاريد نتيجه سخن را در ابتدا بگويم. من انسان را محكوم يا محصول نيروهاي محيط اطراف مي‌دانم.
هرچند گفتن و قبول كامل اين موضوع بسيار سخت است اما اين تفكر يكي از كليدي‌ترين اعتقادات من را تشكيل مي‌دهد.
انسان صرف نظر از بعد مادي (جسم و از جمله ژن) كه از محيط اطراف مي‌گيرد (از پدر و مادر و طبيعت)، بعد ديگر رواني، فكري يا معنوي (يا آنچه غير قابل لمس است) نيز دارد كه شامل تمامي اعتقادات، رفتارها، عكس‌العمل‌ها و مواردي از اين نوع است. در بيروني و دريافتي بودن بعد مادي شكي نيست اما مي‌خواهم بگويم بعد فكري نيز بيروني و دريافتني است. به بيان ديگر آنچه من "محيط اطراف" مي‌نامم، سازنده انسان است. محيط اطراف شامل تمامي عوامل بيروني (مادي و معنوي) است كه مستقيم يا غيرمستقيم در مسير زندگي فرد قرار مي‌گيرد و البته بدون تاثير نخواهد بود.
تك‌تك اتفاقات و تفكرات پيراموني، سازنده فكر و اعمال و تصميم‌هايي است كه انسان به خيال خود شخصا و با "آگاهي" گرفته است! در واقع هيچ چيزي به نام "من" وجود ندارد. "من" مجموعه‌اي از نيروها و "بردارها"يي است كه از محيط اطراف نشات گرفته‌اند. "آدم" (يك شي مادي) با حركت از ميان محيط اطراف، تاثير گرفته و داراي نقش مي‌شود. نقشي كه نام "انسان" را بر آن مي‌گذاريم. از منظر ديگر اگر بتوانيم دو "آدم" را در خطي يكسان از محيط اطراف حركت دهيم، دو "انسان" مشابه دريافت مي‌كنيم! به طوري كه در زمان و مكان يكسان، اعمال و تفكرات يكساني دارند! البته در عمل مشكل در همين نكته است كه نمي‌توان دو شي (آدم) را در مكان و زمان يكسان قرار داد! پس هرگز نمي‌توان دو آدم را در خطي يكسان از محيط اطراف حركت داد. دوقلوهاي به هم چسبيده (مثل لاله و لادن) به اين دليل دو موجود متفاوت مي‌شوند كه 10 سانتي‌متر آنسو‌تر هستند. چون جهان را با اختلاف منظري حتي به اندازه 10 سانتي‌متر مي‌بينند.
هر حركت انسان، نشات گرفته از يك واقعييت از محيط اطراف است. مثلا نوشتن اين سطور از جانب من، نتيجه حركت در مسيري است كه به اين نطقه ختم شده است.
ما از محيط اطراف ياد مي‌گيريم كه بگوييم از محيط اطراف ياد نگرفته‌ايم! بگوييم "اين من هستم"! خود را موجودي واقعي و جدا از آنچه نتيجه محيط اطراف است فرض كنيم!
شايد بگوييد همه اينها قبول اما به چه كاري مي‌آيد؟! در جواب مي‌گويم هيچ! تفكري جبري و البته از اين نوع نه تنها هيچ مشكلي را حل نمي‌كند، حتي ممكن است مشكل آفرين باشد! مثلا فردي مي‌تواند با بهانه جبري بودن به اعمال ديگري بپردازد. اما اين واقعييت همانند تكامل كه حقيقتي تلخ اما واقعي است، تنها براي آگاهي فايده دارد.
سالها پيش كه خطوط اصلي اين تفكر را رسم مي‌كردم، دوستي اسپينوزا را معرفي كرد و من متوجه شدم تفكري كه مدتها براي آن وقت صرف كرده بودم را 150 سال پيش فيلسوف هلندي بسيار بهتر بيان كرده است. اسپينوزا "محيط اطراف" را "طبيعت" مي‌خواند. در جايي مي‌گويد: "چه بايد بكنم؟" معنايي ندارد زيرا نه تنها كلمه "من" نامشخص است –زيرا حالات ناپايداري از حالات طبيعت است كه نه فرديتي دارد و نه استقلالي- بلكه كل اين فكر كه چنين چيزي بتواند واقعا "كاري" انجام دهد، بي معني است زيرا در هيچ كاري اندك اختياري ندارد.
يكي از نتايج جالب اين موضوع اين است كه با شناخت كامل محيط اطراف يك فرد (كه منطقا غيرممكن است) مي‌توان آن شخص را پيش‌بيني كرد و گفت در اين لحظه در كجا و در حال انجام چه كار و در چه فكري است!!
با همه اينها، تمامي اين موارد فقط يك آگاهي است و در نتيجه‌گيري‌هاي ديگر به كار مي‌آيد.
ما محصول محيط اطراف هستيم.

::samic::
نوشته شده در فروردین 86

مطالب گذشته