آرزو مي‌كنم آرزو نداشته باشم

 

در راستاي دعوت دوستی عزیز:

 

من از بازي‌هاي رواني خيلي لذت مي‌برم اما اين بار واقعا منو انداختي تو هچل!!

"آرزو"؟! به نظرم آرزو چيزيه كه مي‌‌خوايم بهش برسيم اما خودمون مي‌دونيم منطقا امكان نداره!

با اين حساب ميشه آرزو كرد چشمهامو ببندم و باز كنم و اونوقت توي محيط ديگه‌اي باشم! جايي كه تك تك عناصرش رو خودم تعيين كنم! يك محيط فاضله!! (بر وزن مدينه فاضله!) اونوقت خودم رو اونجوري كه مي‌خوام باشم تعيين كنم و از اون زمان به بعد ديگه اون جوري باشم!!

زيادي كلي گفتم!؟

خوب اگه بخوام يه كم بازترش كنم: دلم يه خونه مي‌خواد، يه جايي كه اينجا نباشه! جايي كه اينجايي‌ها نباشن! (البته منظورم دوستان عزيز نيست!) يه جاي آروم با آرامش زندگي كنم! تمام امكاناتي كه احتياج دارم در دسترسم باشه و هيچ چيزي نتونه مانعي براي سبك زندگيم باشه! يه آزادي بي‌حد و مرز تا فقط اون جوري كه دلم مي‌خواد باشم و اون جوري كه دلم مي‌خواد زندگي كنم! اونجا براي اينكه كاري رو انجام بدم يا تبديل شدن به اون چيزي كه مي‌خوام باشم، فقط احتياج به اراده‌ام باشه و بس! جايي براي زندگي كردن!

باز هم كلي شد؟!

خوب حالا كه اينطوريه از اينها بگذريم فقط 5تا آرزو شماره دار مينويسم!

1- كاش ميشد زمان متوقف بشه! كاش ميشد زمان رو حذف كرد! از مسابقه دادن خسته شدم!

2- كاش ميشد مغزم رو بريزم روي ميز! و مثل برنج پاك كردن، پاكش كنم بعد بگذارمش سر جاش!

3- كاش ميشد برم سر كوچه از اولين مغازه تمام ويژگي‌هايي كه براي خودم مي‌خوام رو بگيرم و نصبش كنم!

4- كاش ميشد آدمهاي اطرافم رو بيافرينم!!

5- كاش ميشد آرزويي نداشته باشم!

 

خودمونيم بد هچلي بود ها!

 

پ.ن : من با آرزو زندگي نمي‌كنم! من با اهدافم زندگي مي‌كنم!

پ.ن 2 : من جديدا متوجه شدم رگه‌هايي از" شخصيت وسواسي مجبور" دارم! به زودي دربارش مي‌نويسم اما توي اين پست هم اثراتي ازش هست!

پ.ن 3 : آنا جان خسته نشي! يه وقت آرزوهات سوخت نشه!

 

::samic::

 

نوشته شده در فروردین 86

مطالب گذشته