رقابت در حماقت


نمی‌دانم از بد روزگار است یا بد شانس یا چیز دیگر، اما هر چه هست، کم‌کم دارم از این همه آدم احمق که تقریبا هر روز می‌بینم خسته می‌شوم! نمی‌دانم چه رقابتی است که این‌ها در حماقت با هم گذاشته‌اند تا هر کدام از بقیه جلو بزنند! 90 درصد اجتماع اطراف من، همان دانشگاهی است که هفته‌ای چند روز می‌روم و جالب اینکه انگار بازار این رقابت در دانشگاه از هر جای دیگری داغ‌تر است! شاید این حرف‌ها به نظر خودخواهانه یا خودبزرگ‌بینانه برسد اما من را هم جزئی از این گروه حساب کنید و با این حساب، باید بگویم که گروه "ما" خیلی بزرگ است!!
از این اجتماع، اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها (اگر همان 90 درصد را بگویم بهتر است!) انگار اصلا از چیزی به اسم مغز استفاده نمی‌کنند!! باید ببینید تا باور کنید! هر چند اگر ببینید هم باور نمی‌کنید! رفتارها و واکنش‌های اکثر این دانشجویان (با رده‌ی سنی بین 20 تا 30 سال) فرق چندانی با نوجوانان دوره‌ی راهنمایی ندارد! می‌دانم باور نمی‌کنید اما من هم که نمی‌توانم برایتان اثبات کنم!
گاهی احساس می‌کنم بین یک جمع از روبات‌ها هستم که حتی از مرز پیش‌بینی‌پذیری هم گذشته‌اند و در جایی هستند که همه چیز از روی برنامه‌ای از قبل تعیین شده انجام می‌شود! برنامه‌ای که معلوم نیست از کجا آمده و چقدر ساده بین همه کپی شده!
اغلب کافیست فقط کمی از حد هم‌رنگی با جماعت خارج شوی تا مثل گاو پیشانی سفید، آن هم وسط گله‌ی گوسفندها، شناسایی شوی! و نکته‌ی جالب‌تر اینکه کل سیستم تمایل عجیبی به نابودی این گاو پیشانی سفید که بر حسب شباهت رنگی فکر می‌کنند بز گر است، دارد! تا در ظاهر، گله را نجات بدهند و در باطن، خیال خود را از اجرای دقیق همان برنامه‌ی تعیین شده راحت کنند.
کم‌کم "چه باید کرد؟" دارد می‌شود سوال هر ساعت‌مان!

::samic::

نوشته شده در دى 87

مطالب گذشته