نمی‌خواهم هیچ وقت کامل باشم


امشب برای چند دهمین بار (اگر به صد نرسیده باشد!) فیلم ""V for Vendetta را (تکه تکه) دیدم! جزو محبوب‌ترین فیلم‌هایی است که تا به حال دیده‌ام! غیر از هزار و یک نکته‌ی جالبی که برایم دارد، دیدن دوباره‌ی V مرا تشویق به دیدن چندباره‌ی فیلم می‌کند! شخصیت V با آن رفتار دانای کل مانندش! همیشه مرا به یاد شخصیت ایده‌آل خودم می‌اندازد.
یک بار "سمیک کیست" را نوشتم و در آن سمیک را توصیف کردم.(هرچند امروز چیزهای بیشتری برای اضافه کردن به آن مطلب دارم!). سمیک شدن به نوعی هدف زندگی من است! آرزوی اینکه روزی سمیک باشم! اما کامل بودن، هر چند در رویا زیباست، معادله‌های ناقصی هم دارد!
کامل بودن، از طرفی، نپذیرفتن ورودی جدید است! (هر چند در این جمله تناقضی است! هیچ کس کامل نیست؛ هیچ کس کامل نخواهد بود!) بهتر است راحت‌تر بگویم! اگر فرضا روزی سمیک شوم (به معنی واقعی کلمه!) با یک اختراع جدید چه برخوردی خواهم کرد؟! می‌ترسم! از متحجر شدن سمیک کامل می‌ترسم! از طرف دیگر اگر سمیک بخواهد ورودی‌های جدید بگیرد که دیگر کامل نیست!! می‌دانم موضوع بحث، همان تناقض است اما مثلا یک آفت ایده‌ی کامل بودن، تحجر است! آفت‌های دیگری هم هستند؛ کامل بودن، به بالا بودن، ختم می‌شود! و این خود، یک بیماری است! (از طرفی انسان کامل به درد دنیای کامل می‌خورد!!) اما فقط همین یک تحجر، کافیست تا مرا به اندازه‌ی کافی بترساند!
زمانی می‌خواستم روزی سمیک باشم! امروز دیگر نمی‌خواهم! خواست امروز من، سمیک شدن است! نه سمیک بودن!! به سمت سمیک رفتن! اما نه رسیدن!! نمی‌خواهم هیچ وقت به سمیک برسم!! به جای آن دوست دارم هر روز چند قدم نزدیک بشوم! کامل بودن،(به خصوص آروزویش!) بیماری است! کامل شدن، زندگی!
دیدن قله، زیباست! اما (حتی تصور) ماندن در قله، خطرناک است! لذت زندگی به همین بالا رفتن‌هاست نه در قله نشستن!
نمی‌خواهم در هیچ چیز کامل باشم. فقط می‌خواهم خوب و خوب‌تر بشوم.

::samic::

نوشته شده در آذر 87

مطالب گذشته